استرس -سیستم خانواده -درمان سیستمی
وقایع استرسزا و پیشامدهای زندگی میتوانند اثرات مختلفی چه فیزیکی و یا روانی بر روی اعضای خانواده بالاخص کودکان و نوجوانان داشته باشند. به علاوه، فقر و فشارهای اقتصادی، بیماری و مشکلات شغلی و حرفهای هر کدام میتوانند به عنوان عوامل خارجی بروز استرس نه تنها برای فرد بلکه برای کل سیستم خانواده مطرح باشد. (مک لوید، 1990) وقتی والدین درگیر فشارهای کاری و اقتصادی میشوند امکان و فرصت کمتری را پیدا میکنند تا در خانواده و برای اعضای خانواده وقت صرف کنند، که این خود اثرات نامطلوبی را برای اعضای خانواده به همراه دارد.
در دهه گذشته تحقیقات بسیاری درباره زندگی خانوادگی و هجوم اشکال مختلف بیماری روانی، صورت گرفت و در آنها به بررسی تأثیرات رویدادهای پر استرس زندگی درون خانوادگی مانند مرگ ناگهانی، از دست دادن یکی از والدین به واسطه طلاق، بیماری شدید یا تصادف و نیز رویدادهای خارجی بزرگتر مثل جنگ، مهاجرت اجباری و دیگر بلایای غیر منتظره، بر حسب معنایی که افراد خانواده به این رویدادها میدهند و تأثیر این معنا در یک موقعیت بر انتخابهای بعدی گسترش یافت. (مور و اندیور، 2000؛ کامپس، 1987؛ جانسون، 1996)
.
اکثر این تحقیقات بر پایه الگویی است که روبن هیل در مورد
استـرس خـانواده ارایه داده است. (هیل، 1947) این نظریه که به نام ABCX
عنوان میشود، بر پایه معنایی است که خانواده در یک لحظه به واقعه استرسزا
(A) میدهد و همین معنا میتواند به بحرانهای خانوادگی، منجر شود. البته
میزان این بحران ایجاد شده بسته به قدرت نیروهای حمایتی بیرونی (B) و ادراک
خانواده و کفایت والدین (C) دارد که میزان بحران (X) را تعیین میکند.
اگر چه این الگو، الگویی است که سالها مورد پذیرش است اما به علت توجه به
علیت خطی از لحاظ سیستمی چندان مورد پذیرش نیست. در این نوشتار سعی شده است
تا به وقایع استرسزای مؤثر بر واحد خانواده از دید سیستمی نگریسته شود. و
در نهایت نیز نقش استرس در درمان سیستم خانواده بررسی خواهد شد.
خانواده به عنوان سیستم :
خانواده
درمانگران بر اساس کارهای فون برتالانفی خانواده را به عنوان یک سیستم باز
در نظر گرفتند. منظور سیستمی است که در حال تبادل با محیط پیرامونش است و
چیزهایی را از محیط میگیرد و چیزهایی را به آن میدهد، اجزاء مادی خود را
میسازد و تخریب میکند. (فون برتالانفی، 1374) بنابر این سیستم را میتوان
گروهی از اجزایی دانست که در طول زمان با یکدیگر تعامل دارند، به طوری که
الگوهای حلقوی تعامل آنها، شرایط ثابتی را برای کارکرد فردی و متقابل فراهم
میکنند؛ هر قدر سیستمی بازتر باشد، به همان میزان تعامل آن با اجزاء
بیرونی بیشتر است. (جونز، 1378) گرایش سیستمهای باز همچون خانواده به سمت
تکامل و پیچیدگی است که این ویژگی بر خلاف سیستمهای بسته، نه تنها جلوی
انتروپی را میگیرد، بلکه به ورود انتروژی منفی نیز کمک میکند. بدین
ترتیب، سیستمهای زنده که وجود خودشان را در یک حالت ماندگار حفظ میکنند،
میتوانند از افزایش انتروپی جلوگیری کرده، و حتی به سوی حالتهای نظم و
سازمان افزونتر رشد یابند.
بنابر این در این دیدگاه یک زن و شوهر
همراه با فرزند کوچکشان عناصری هستند که در عین حال که با همدیگر زندگی
میکنند، به صورت دو طرفه روی هم تأثیر میگذارند و در طول زمان رشد
میکنند و تغییر مییابند. تغییر اجتنابناپذیر است. همچون بخشی از تغییرات
زیستی و مراحل مختلف حیات که غیر قابل اجتنابند، و همین امر سبب تغییر در
روابط میشود؛ مثلاً هنگامی که کودک دوران دبستان را آغاز میکند و یا وارد
دوره نوجوانی میشود. چنین روندی صورت میگیرد. با این همه نوع روابط،
نحوه نگرش نسبت به یکدیگر و قواعد تعامل نسبتاً ثابت باقی میماند. خانواده
واحدی بسته تلقی نمیشود بلکه واحدی است که با اشخاص، گروهها و
بافتهایی مانند خانواده گسترده، دوستان، همکاران و نیز سیستمهای بزرگتر
مانند جامعه، و حوادث بیرونی مانند جنگ و بحرانهای اقتصادی، در حال تعامل
است.
اجزا درون سیستمها (که در مورد خانواده این اجزا افراد انسان
هستند) از منظر تعامل با دیگر اجزا مورد توجه قرار میگیرند، یعنی در
اینجا ویژگیهایی که هویت این اجزا را تشکیل میدهند، رفتارهای ارتباطی
آنهاست (نه ویژگیهای درون روانی آنها) بهترین توصیف اجزا سیستمهای
تعاملی، نه افراد مجزا بلکه اشخاصی است در تعامل با اشخاص دیگر. این بدان
معنی نیست که حالت درون روانی این افراد مورد توجه نیست و یا فواید دید
درون روانی انکار میشود، بلکه به این معنی است که در دیدگاه سیستمی، بیشتر
به ارتباطات بین واحدها توجه میشود. در بحثهای مربوط به ارتباط بین
سیستمها و محیط پیرامونشان بیشتر این گفته آرتور کوئسلر (1964) را نقل
میکنند:
«یک موجود زنده یا یک گروه اجتماعی تودهای از اجزا یا
فرآیندهای بنیادی نیست، بلکه سلسله مراتب منسجمی از زیر مجموعههایی نیمه
مختار است که خود اینها از زیر مجموعههای کوچکتری تشکیل شدهاند و این
روند همین طور ادامه دارد. بنابر این واحدهای کارکردی در هر سطحی دو وجه
دارد؛ در برابر سطوح پایینتر، خود مجموعهای کامل هستند و در مواجهه با
سطوح بالاتر جزیی از اجزا هستند.»
از این گفته چنین برمیآید که یک
سیستم ضرورتاً حالتی ثابت ندارد، اساساً تعیین یک نظام در واقع تمایزی است
که مشاهدهگر قایل میشود. به زبان عملی، خانواده درمانگران که خانواده را
نوعی سیستم تلقی میکنند، ترجیح میدهند با خانوادهها کار کنند. درمانگران
فرهنگهای مختلف، در تعیین حدود دقیق خانواده با همدیگر اختلاف نظر دارند،
مثلاً آیا مادربزرگها و پدربزرگها بخشی از سیستم خانوادهاند، و یا
بیگانهای هستند که از نظر درمانگر، متجاوز به شمار میروند؟ گرچه
خانوادهها واحدهایی هستند که از نظر زیستی به هم مربوطند و در فرهنگهای
مختلف اعضا و شکلبندیهای متفاوتی دارند؛ ولی با این حال این مشاهدهگر
است که خصوصیات و خصایل سیستم را به آن نسبت میدهد. این نکته مهمی است که
درمانگر باید به خاطر داشته باشد، ولی متأسفانه اغلب فراموش میشود.
استرس در سیستم خانواده :
بوئن
فرآیند ایجاد استرس در خانواده را به این گونه توصیف میکند: «وقتی اعضای
خانواده مضطرب میشوند، این اضطراب به شکلی مسری بین آنها شیوع پیدا
میکند. به محض افزایش استرس، ارتباط عاطفی اعضای خانواده بیش از آن که
آرام کننده باشد، استرسزا میشود. سرانجام، یک یا تعدادی از اعضا احساس
درماندگی، انزوا و آشفتگی میکنند. اینها افرادی هستند که هر چه بیشتر
برنامهریزی میشوند تا تنش دیگر افراد را کاهش دهند، که این یک کنش متقابل
دو سویه است.»
از لحاظ سیستمی میتوان استرس را با عدم تعادل
همآیند دانست. مفهوم تعادل، حفظ ثبات نسبی یک سیستم، موقعیت و ساختار آن در
محدوده زمانی مشخصی را توصیف میکند. تعادل، بیانگر موقعیت مستحکم یک
سیستم است. در فرآیند تعادل، تغییرات و یا اختلالاتی که از محیط پیرامونی
به سیستم وارد میشوند، جبران و متعادل میگردند. مثال آن اثرات بحران
اقتصادی در سیستم خانواده است که آنها را مجبور به مقابله میکند، مثلاً با
صرفهجویی بیشتر خانواده به سمت کسب موقعیتی جدید پیش میرود و همین امر
تعادل سیستم را همراه دارد.
تعادل در اصل اشاره دارد به گرایش
خانواده به سمت بازسازی الگوهای ارتباطی که به ثبات خانواده کمک میکند، به
خصوص در شرایطی که خانواده تحت استرس قرار دارد. (کار،2000) در اصل
میتوان گفت: «یک سیستم زمانی وضعیت متعادل دارد که هر عنصر تشکیلدهنده آن
در حالت تعادل به سر برد.» (کار، همان منبع) در مقابل، حالت عدم تعادل و
همان طور که گفته شد استرس در سیستم حاکم است. در واقع هر عاملی ـ اعم از
درون سیستمی یا برون سیستمی ـ که وضعیت ثبات و تعادل خانواده را مختل کند،
استرسزا است. مینوچین (1381) نیز بر همین اساس استرسهای وارده بر سیستم
خانواده را ناشی از چهار منبع میداند:
تماس استرسزای یک عضو خانواده با نیروهای برون خانگی
تماس استرسزای کل خانواده با نیروهای برون خانگی
استرس مقاطع استحاله یا همان مقاطع چرخه زندگی
استرسهای مربوط به مشکلات ویژه
کار (2000) نیز یک چنین دستهبندی را نیز ارائه داده است:
ورود یک عضو تازه به سیستم که مستلزم ایجاد ارتباطهای جدید است. (ورودی)
حذف پارهای از ارتباطها بر اثر جدایی و یا خروج یک عضو از سیستم. (خروجی)
انتقالهای چرخه زندگی.
بیماری یا مصدومیت در درون خانواده.
یکی
از مفاهیم ارمغانی از نظریه سیستمها در خانواده درمانی این مفهوم است که
نظامهای خانوادگی به سمت ثبات نسبی و نه کلی گرایش دارند. (بارکر،1986)
همانطور که برتالانفی در توضیح نظم و سازمان سیستم معتقد است: «اطلاعات
اندازهای از سازمان است و چون که نظم و سازمان کلی یک حالت غیر محتمل است،
پس همواره مقداری بینظمی سیستم را تهدید میکند.» (برتالانفی،1374)
هافمن نیز این مطلب را اینگونه بیان میکند: (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1382)
«نظر
به اینکه همیشه جا برای اطلاعات جدید هست لذا این سیستمها هرگز کاملاً
بسته نیستند. هر چرخهای هر از چند گاهی حول یک وضعیت جدید میچرخد، گاهی
اوقات وضعیت جدید با وضعیت قبلی تفاوت بسیار جزیی دارد که محسوس نیست، اما
گاهی اوقات بیانگر انتقالی عمده است. خانواده درمانی نیز تا حدی موجب
پیشبرد این فرآیند است.» در حقیقت رشد و تکامل خانواده همواره ادامه دارد.
ـ چرا که یک سیستم باز است. ـ اگر چه داشتن مقداری ثبات و تعادل برای بقای
خانواده ضروری است، اما از سوی دیگر رشد، سازگاری و بقای سالم خانواده در
گروه رویارویی با تغییراتی است که خواه ناخواه عدم تعادل را به همراه دارد.
گاهی اوقات خانوادههایی که فاقد ویژگی تغییر و تحول هستند از مراجعان جدی
درمانگران محسوب میشوند. در نهایت باید گفت که استواری خانواده وابسته به
تغییر آن است، یعنی خانواده در زمانی که کارکرد خود را درست انجام میدهد
میتواند نظم و توازن کافی برای حفظ انطباقپذیری خویش به دست آورد؛ و در
عین حال، احساس نظم و یکسانی محیط را حفظ نماید. (بارکر، همان منبع) پس با
توجه به این مفهوم که عدم تعادل با استرس همآیند است، اینگونه میتوان
نتیجه گرفت که استرس همواره در خانواده جریان دارد و البته لازمه بقای
خانواده است.
دیدگاه کارتر و مک گلدریک (1988) مثال جامعی بر این
مدعاست. بر این اساس فشارها و محرکهای تنشزا به دو دسته عمودی و افقی
تقسیم میشوند و اعتقاد بر آن است که رویارویی با این محرکها
اجتنابناپذیر است. محرکهای تنشزا؛ رویدادهای اضطرابزایی هستند که
خانواده به هنگام حرکت در طول زمان و کنار آمدن با تغییرات و انتقالهای
چرخه زندگی ـ یعنی، فشارهای تحولی قابل پیشبینی و همچنین رویدادهای
آسیبزای غیر منتظره چون مرگ و بیماری مزمن ـ با آن برخورد میکند.
(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1382) این انتقالها و تغییرات ـ چه قابل پیشبینی و
چه غیر منتظره ـ استرس و فشار را بر خانواده تحمیل میکنند.
نکته
مهم دیگری که در اینجا باید ذکر کرد این است که استرس در سیستم خانواده
همیشه همآیند با عدم تعادل نیست. یعنی هر عدم تعادلی، استرس را به همراه
دارد اما هر استرسی به معنای عدم تعادل است. دلیل این مدعا را در شرایط
وجود بیمار معلوم در خانواده میتوان مشاهده کرد. در خانوادهای که یک نفر
به عنوان بیمار معلوم وجود دارد، اگر چه تعادل ـ ولو کاذب ـ وجود دارد اما
استرس در کانالهای ارتباطی اعضای خانواده جاری است. این استرس به سمت
بیمار معلوم حرکت میکند و خود را در رفتارهای شخص نشان میدهد، و البته
ناشی از همان سیستم است.
یکی از مکانیزمهای مهمی که در کاهش شرایط
استرس سیستم خانواده مؤثر است، آداب، رسوم و مناسک خانوادگی است. آنچه که
در مکتب میلان نیز به آن اشاره شده است. مراسم خانوادگی، نظیر عروسی، جشن
تولد، جشن تکلیف یهودیها، جشن فارغالتحصیلی، مراسم خاکسپاری و . . .
غالباً نقش محوری در خانواده درمانی دارند. این مراسمها به منظور شناسایی و
تسهیل انتقالها و تغییرات تحولی خانواده طراحی شده است. حضور افراد آشنا و
خویشاوندان در مجامعی که به منظور خاصی گرد هم میآیند، به منزله مسکنی
برای دردهای سیستم است. همانطور که گفته شد مراحل استحاله یا چرخه زندگی
خانواده نمونهای بارز از عدم تعادل سیستم است که آداب و رسوم خاصی برای
اکثر مراحل وجود دارد. جدایی یک عضو سیستم به واسطه ازدواج ـ که با استرس
همراه است ـ با تشکیل جمعهای آشنا تسکین مییابد. یا حتی در زمانی که یک
تنش غیر قابل پیشبینی به سیستم وارد میشود مثل مرگ یکی از اعضا. به هر
حال باید به خاطر داشت که آیینها نقش مؤثری در تسهیل گذر خانواده از مراحل
استرسزا دارند.
نقش استرس در درمان :
استرس در خانواده
مطرود و باید آماج درمان قرار گیرد. بوئن معتقد است که افزایش تنش، از این
جهت که حمایت را شدیدتر میکند، فرآیند استقلال عاطفی را مختل میکند. اما
برای توضیح نقش استرس در درمان بهتر است تا دوباره به الگویی که در بالا
درباره مراحل گذار خانواده از مراحل استرسزا برگردیم و نقش استرس را در
درمان هر خانوادهای بیان کند.
تعادلجویی
خانوادهها در طی مراحل استرس در یکی از نقاط فوق جای میگیرند:
خانوادههایی
که در نقطه A هستند، فاقد ویژگی تغییر و تحول هستند و گاهی اوقات از
مراجعان جدی درمانگران محسوب میشوند. (بارکر،1986) زوج جوانی که بعد از
گذشت سالها هنوز زندگی یکنواخت دو نفری را دارد، ممکن است تنوع را به
گونهای دیگر ایجاد کند. راه حل چنین خانوادههایی کشیدن آنها به رویارویی
با استرس ناشی از تحول یا گذار است. (جونز،1378)
این کار اگر چه
سیستم را از حالت تعادل پیشین خارج میکند اما لازمه تغییر است. هیلی در
مورد چنین خانوادههایی که در مقابل کمک عرضه شده ایستادگی میکنند، یا
احتمالاً تغییر را پس میزنند از تکالیف اضدادی استفاده میکند. (هیلی،
1381) نمونه دیگری از این خانوادهها را مینوچین توصیف میکند.
(مینوچین،1381) خانوادهایی که گیر کرده است و نمیتواند طرق دیگر مراوده
را بیازماید.
خانوادههایی که در دامنه B هستند، درگیر عـدم تعادل
هستند و احتمالاً راهحلهایی را برای کاهش استرس و کسب تعادل بیشتر
میجویند. استفاده از مکانیزمهای کنترل و بازیابی دوباره تعادل البته با
توجه به تنش ایجاد شده صورت میگیرد. این خانوادهها یا در طی این مسیر
متعادل میشوند یا اینکه به نقطه بحرانی (C) نزدیک میشوند. شایان ذکر است
که اگر خانواده به شکلی کاذب تعادلجویی کند ـ مثل تراشیدن یک سپر بلا ـ
استرس به نقطه قبلی بازگشت نمیکند و سطح آن بالاتر از خط پایه استرس در
زمان قبل از مواجهه با تنش خواهد بود. روابط استرسآمیز در خانوادههایی که
والدین با کودک مثلث خشکی را تشکیل دادهاند از این نوع خانوادهها است.
خانوادههایی
که در نقطه C هستند، به سبب عدم توانایی در کاهش استرس به وضعیت موجود
رسیدهاند. مینوچین (1381) در توصیف چنین حالتی میگوید:
«خانوادهها
اغلب وقتی برای درمان مراجعه میکنند که مذاکرات و توافق لازم برای گذر
موفقیتآمیز آنها، سد شده باشد. کمک به خانوادهای که مشکلات آنها، مربوط
به یک استحاله تازه است، آسانتر از خانوادهای است که مدتهاست کانال
مذاکرات تطابقی آنها سد شده است.»
در واقع ایجاد یک بحران مقطعی در
دوران درمان و البته با توجه به آستانه تحمل خانواده زمینه بیشتری را برای
درمان فراهم میکند. چنانچه درمانگر به ایجاد یک بحران در ساختارهای خشک و
انعطافناپذیر خانواده موفق گردد، شرایط تغییر خانواده را فراهم کرده است.
بنابر این باید گفت، خانوادههایی که در نقطه بحرانی قرار دارند آمادگی
بیشتری برای تغییر و بهبود دارند.
بالاخره این نتیجه حاصل میشود که
استرس نه تنها مقدمه درمان است، یعنی عامل کشیده شدن به سمت درمان است،
بلکه گاهی اوقات میتواند عامل تکنیکی برای شروع درمان موفقیتآمیز باشد.
منابع و مآخذ :
فون برتالنفی، لودویگ؛ (1374)، نظریه عمومی سیستمها، مبانی، تکامل و کاربردها؛ ترجمه کیومرث پریانی؛ انتشارات تندر.
گلدنبرگ، ایرنه، گلدنبرگ، هربرت؛ (1382)، خانواده درمانی؛ ترجمه حمیدرضا حسینشاهی، سیامک نقشبندی؛ انتشارات روان.
مینوچین، سالوادور، فیشمن، اچ. چارلز؛ (1381)، فنون خانواده درمانی؛ ترجمه فرشاد بهاری، فرحسیا؛ انتشارات رشد.
هیلی، جی؛ (1383)، روان درمانی خانواده؛ ترجمه باقر باقرثنایی؛ انتشارات
امیرکبیر. Bowen theory; Bowen Center for the Study of the Family, from
http://www.georg etowfamilycenter. Org/index.html,2002-2004 Lynn
McDonald, Hill's Theory of Family Stress and Buffer Factors, Journal of
ACSW Inst. 2002. Laura de Haan, Dale R. Hawley, James E. Deal,
Operationalizing Family Resilience: A Methodological Strategy, American
Journal of family therapy, Vol.30, No.4, July 2002. H. Dan Smith,
Understanding the Family as a System, www. Family supperts.com